کد خبر: ۹۵۹۶
۲۶ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

ظهر عاشورا مردم پشت در خانه مولوی صف می‌کشیدند

کله‌پز‌ها که تعدادشان به ۲۰ نفر می‌رسید، از ظهر شروع می‌کردند به پاک‌کردن کله‌پاچه‌ها و ۲۰ دیگ بارمی‌گذاشتند. کله‌ها تا ۴ صبح فردا می‌پخت و بین ۲ تا ۳ هزار نفری که پشت در می‌ایستادند، تقسیم می‌شد.

اهالی محله صاحب الزمان سال‌های بین ۷۴ تا ۸۳ را فراموش نخواهند کرد. برادران مولوی، مجتبی و محمد ۹ سال تمام دنباله‌رو خرج‌دادن‌های پدر در روز عاشورا و روز شهادت امام رضا (ع) به‌اندازه ۲ تا ۳ هزارنفر غذا می‌دادند.

مجتبی مولوی که ۵۷ سال در این خانه زندگی کرده، تعریف می‌کند: یک روز قبل از وفات امام رضا (ع) یک ماشین سردخانه کله‌پاچه می‌آورد. کله‌پز‌ها که تعدادشان به ۲۰ نفر می‌رسید، از ظهر شروع می‌کردند به پاک‌کردن کله‌پاچه‌ها و ۲۰ دیگ بارمی‌گذاشتند.

وی یادآوری می‌کند: چندتا از این کله‌پز‌ها بیماران برادرم محمد بودند و از تهران می‌آمدند. آنها نذر کرده بودند در تمام وفات‌ها رایگان آشپزی کنند. خلاصه کله‌ها تا ۴ صبح فردا می‌پخت و بین ۲ تا ۳ هزار نفری که پشت در می‌ایستادند، تقسیم می‌شد.

پسران عبدالحمید مولوی به رسم پدر کار جالب دیگری هم انجام می‌دادند. کوچک‌ترین فرزند خاندان مولوی تعریف می‌کند: پدرم در سفرهایش روستایی به نام «مند» نزدیک گناباد پیدا کرده بود که مرکز سفالگری بود. او برای برنامه‌های این‌چنینی از آنجا ظرف سفارش می‌داد. ما هم یک هفته به شهادت امام رضا (ع) و در همان ۹ سال ۲ تا ۳ هزار کاسه سفالی سفارش می‌دادیم. بشقابی هم با نوشته «یا حسین» و «یا علی» که برای گوشت کله‌پاچه بود، به یادگار به مردم می‌دادیم و دیگر پس نمی‌گرفتیم.  

 

از پایبندی به سنت ها بد ندیدیم


یک خواهر و ۵ برادر

زمانی که برادر بزرگم محمد مولوی دانشگاه تهران قبول می‌شود، پدرم به او می‌گوید: می‌خواهی طبابت کنی یا تجارت؟ می‌گوید: طبابت. پدرم می‌گوید: پس باید حال مردم را مراعات کنی. همین حرف باعث می‌شود او در تمام طول زندگی‌اش یک‌بار هم از کسی ویزیت نگیرد.»

اینها را مجتبی مولوی می‌گوید و در ادامه به ترتیب سن، به معرفی  برادران که سه نفر از آنها فوت کرده‌اند و تنها خواهرش می‌پردازد: دکتر محمد متخصص ارتوپد بنیان‌گذار اورژانش ۱۱۵ بود. او و شرکایش بیمارستان پارس تهران را هم تأسیس کردند؛ بیمارستانی که در ایران ممتاز است.

وی می‌افزاید: من پزشکی مثل برادرم محمد مولوی ندیده‌ام. پزشکی که هشت سال برای طبابت در جبهه حضور پیدا می‌کند؛ برای جراحی‌ها دست بیمار را برای پرداخت پول باز می‌گذارد. این شهروند ساکن محله سناباد ادامه می‌دهد: یک بار از او پرسیدم از نگرفتن ویزیت چه احساسی داری؟ گفت: این خواسته پدر است. ضمن اینکه من تمام دنیا را گشته‌ام؛ وقتی کمک می‌کنم که بیماری از زمین بلند شود، آن‌قدر انرژی می‌گیرم که باعث می‌شود برای نفر بعدی بهتر کار کنم.

حرف‌های مجتبی مولوی درباره بزرگ‌ترین برادرش، تمام‌شدنی نیست: محمد یک‌بار هم اشتباه پزشکی نکرد. یک نفر هم زیر دستش فوت نکرد و امکان نداشت کسی را عمل کند و بعد طرف بیاید و بگوید مرا دکتر محمد مولوی عمل کرده و حالا مشکل دارم.

او سر حرف را می‌گیرد و می‌گوید: تحصیلات احمد دیپلم بود، اما در کارخانه داروسازی، مدیر پخش و همچون پدر، محفوظاتش عالی بود. دکتر علی در تهران زندگی می‌کرد. او دومین داروساز ایران بود. کارخانه داروسازی ثامن را در جاده قوچان راه انداخت و برای رسیدگی به آن ۲۶ سال، هفته‌ای دوروز به مشهد می‌آمد. خواهرم زهرا نوشین هم دیپلم داشت. دکتر مرتضی هم ارتوپد بود و تمام زندگی‌اش را وقف کشورش کرد. او نیز تمام هشت سال جنگ را در جبهه گذراند و حتی همسر و فرزندانش را نیز به اهواز برد.

 

 خاطره‌بازی‌های مجتبی مولوی در محله سناباد  

گذراندن عمر در محله‌ای قدیمی و اصیل و سپری‌کردن آن همه ماجرا، این می‌شود که مجتبی مولوی بگوید: محله سناباد را خیلی دوست دارم. خیابان‌ها و کسبه را دوست دارم. اینجا همه مرا می‌شناسند و سلام و علیک با مغازه‌داران این راسته خیلی به من انرژی می‌دهد. گرچه هروقت که از کنار خیابان مولوی رد می‌شوم، طاقت نگاه‌کردن به خانه‌مان را ندارم. 

 

از پایبندی به سنت ها بد ندیدیم

 

وی می‌گوید: می‌دانید آن زمان دوستی‌ها عمیق بود. ما از رعایت سنت‌ها و احترام‌گذاشتن بد ندیدیم. من هرچه در زندگی به دست آورده‌ام و به خواسته‌های خود رسیده‌ام، از نگهداری همان افراد مسنی است که در خانه ما زندگی می‌کردند. ما آنها را برکت خانه می‌دانستیم، اما حالا فرهنگ جامعه عوض شده است. در خیابان که راه می‌روم سرم را پایین می‌اندازم تا حرف زدن عجیب‌وغریب جوانان و طرز پوشش آنها به‌ویژه پسر‌ها را نبینم. احساس خفگی می‌کنم از اینکه داریم فرهنگمان را از دست می‌دهیم.  

 مجتبی مولوی متولد ۱۳۲۹ دکترای مدیریت دارد و بازنشسته وزارت فرهنگ و  ارشاد خراسان بزرگ است. او  ۵۷ سال در خانه پدری زندگی می‌کند و در منزل فعلی‌اش در محله سناباد، یادگار‌های بسیاری از خانه پدر که قدمت بعضی از آنها به ۱۵۰ سال می‌رسد، نگه‌داشته است.  قباله مادربزرگ مجتبی مولوی که نامش زهرا گنابادی بود، اما پدربزرگ او را «بی‌بی‌فهامه نساء شاه زنان سلطان پری‌زاد بی‌بی بَگُم‌جان» صدا می‌کرد: مهریه مبلغ ۷۰ تومان، ۲۰ تومان نقدا عجالتا و مبلغ ۵۰ تومان بر ذمه شوهر مانده...  

 

* این گزارش شنبه ۷ دی ۹۲ در شماره ۸۶ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44